جدول جو
جدول جو

معنی او جار - جستجوی لغت در جدول جو

او جار
حیاط خلوت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انزجار
تصویر انزجار
اظهار نفرت و بیزاری کردن، نفرت، بیزاری
فرهنگ فارسی عمید
واکنش شیمیایی بسیار سریع که ضمن آن مقادیر زیادی گاز و گرما تولید می شود، روان شدن آب، شکافته شدن، سپیده دم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
بازار. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
چوب گاوآهن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وجره.
لغت نامه دهخدا
هریسه هلیم این واژه از هلام پهلوی ساخته شده و حلیم نادرست است گندمبا ریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعو جاج
تصویر اعو جاج
کژ شدن کج گردیدن، کجی کژی ناراستی پیچیدگی، جمع اعوجاجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدجار
تصویر ازدجار
بازداشتن، بازایستادن، شکنجه دادن سگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از دار
تصویر از دار
آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از جاء
تصویر از جاء
راندن، پیش بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجار
تصویر احتجار
یاخته ساختن (یاخته حجره)، زمینخواری، پناهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتجار
تصویر اشتجار
هم ستیزی، دست زیر چانه زدن، خواب از چشم در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزجار
تصویر انزجار
باز ایستادن، منع شدن، نهی شدن، وازده شدن، تنفر، اکراه
فرهنگ لغت هوشیار
سپید گردیدن آخر شب، روشن شدن صبح، رسیدن بلاها از هر سو، ترکیدن بمب
فرهنگ لغت هوشیار
پوشنه نهادن (پوشنه جلد معجر) روسری بستن، دستار نهادن، زاییدن پس از نومیدی (یائسگی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفجار
تصویر انفجار
((اِ فِ))
سپیده دم شدن، روان شدن آب، ترکیدن و باز شدن سر چیزی، ترکیدن بمب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انزجار
تصویر انزجار
((اِ ز ِ))
دوری کردن، رمیدن، بیزار بودن، رمیدگی، نفرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفجار
تصویر انفجار
پکش، پکیدن، تراکش، ترکش، ترکیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انفجار
تصویر انفجار
Deflation, Detonation, Outburst
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آب رسان، آورنده آب، آبیار، میراب
فرهنگ گویش مازندرانی
بد غذایی کردن، خوراندن آب و علوفه به احشام
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف آب
فرهنگ گویش مازندرانی
آنجاها
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ی جو
فرهنگ گویش مازندرانی
تره بار
فرهنگ گویش مازندرانی
خیس و آب گرفته
فرهنگ گویش مازندرانی
اوخارد ارگل، خورنده ی آب، آبشخور دام، کناب آب، محلی در کشتزار که آب در.، جایی که علف و خوراک حیوانات را در آن ریزند، آخور
فرهنگ گویش مازندرانی
آبدار هرچیز پرآب، نگهبان آب
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از انفجار
تصویر انفجار
дефляция , взрыв , вспышка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انفجار
تصویر انفجار
Deflation, Detonation, Ausbruch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از انفجار
تصویر انفجار
дефляція , вибух
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از انفجار
تصویر انفجار
deflacja, detonacja, wybuch
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انفجار
تصویر انفجار
膨胀 , 爆炸 , 爆发
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از انفجار
تصویر انفجار
deflação, detonação, explosão
دیکشنری فارسی به پرتغالی